صبح با صدای گوشی طاهر بیدار شدیم و برای اینکه من بیدار نشم که البته بیدار شدم رفت از اتاق بیرون و حرف زد سی ثانیه بعد با رقص و خنده دیدم اومد و گفت بزن بریماز نمایندگی بود که بریم ماشین رو تحویل بگیریمعین بچه ها از ذوق مون سریع لباس پوشیدیم و صبحونه نخورده راه افتادیمنیم ساعته ماشین رو تحویل گرفتیم و انتظار یک سال و
چندماهه تموم شدیه دور دور حسابی کردیم و رفتیم جلوی یه گوسفند فروشی همونجا برامون یه گوسفند قربونی کردیم و اومدیم خونهبه مامان و باباها زنگ زدیم و خبر دادیم و برای شام دعوت شون کردیم و البته خواهرشوهر همیه عالم کار داشتم و نمی دونستم از کجا شروع کنمگوشت های قربونی رو بسته کردیمبرای شام مون هم قرار شد قیمه بذارم و کباب کوبیده درست کنیمطاهر یه سر رفت بیرون و یه سری خرید اینا کردو ادامه کارا تا مهمونا اومدن تبریک و کادو و دور همیخوشحالی مون رو دوبرابر کردبعد از شام و پذیرایی بعدش مامان اینا و مادرشوهر اینا رفتنما هم رفتیم که ماشین نو رویا اینا رو برسونیم خونه شونکه سر از جاده چالوس درآوردیمبچه ها کلی ذوق زده بودن و کیف می کردن که با دایی شون دارن میرن جادهتا ساعت 1 و نیم اینا طول کشید و رویا اینا رو رسوندیم و اومدیم خونهشب موقع خواب بهش میگم حسم مثل وقتیه که خونه مون رو تکمیل کرده بودیم و فرش ها رو پهن کردیم و یه نفس راحت کشیدیممیگه مبارکمون باشه منم میگم مبارکمونبا وجود ماشین این چند وقت خیلی تونستیم بگردیمتوی این یه سالی که ماشین نبود خیلی سخت گذشتمخصوصا برای من و طاهر که اهل گشت و گذاریمچیزی که از ذوقم برای تعریف ماجرای ماشین کم کرد و آنقدر دیر حرفش رو زدم درگیری یکی از دوستام ی ماجرای ماشین شونه از ته دلم از خدا می خوام این ماجرا ختم به خیر بشه و خیالش راحت شه و ا دنیای این روزای من...
ادامه مطلبما را در سایت دنیای این روزای من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : sama92a بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 17:43